اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

مهدکودک

از ١٠ اردبیهشت امیرعلی را گذاشتم مهد کودک . خدا می داند که چقدر برایم سخت  بود . با این که این چند روز  بیش از  ٢ ساعت  توی مهد ن گذاشتم  و وقتی امیر علی را خانه می بر دم  شادی را در وجودش حس می کنم که تا اخر شب ادامه دارد. ولی  انقدر فکر و خیال کردم که دیروز قلبم تیر می کشید .آخه همین که صبح می خوام تحویل مربی بدم جیغ و داد  و گریه و زاری می کنه که این موضوع خیلی ناراحتم می کنه . مربی اش میگه این طبیعیه  ولی من طاقت گریه اش را ندارم .
13 ارديبهشت 1391

سال نو

امسال برای سال تحویل با قطار رفتیم پیش مامان رضا . امیر علی توی قطار  مدام از کوپه بیرون می رفت و می آمد . کلی ذوق کرده بود . در عوض شب موقع خواب نمی خواست بخوابه و با کلی گریه به زور خواباندم. اول مسافرت رفتیم پیش عمه امیر علی . امیر علی من متاسفانه به عمه بیچاره محل نمی ذاشت و تا بنده خدا می خواست نزدیکش بشه جیغ می زد. بعد رفتیم پیش مامان رضا . سال که تحویل شد  . و دید و بازدید ها شروع شد . پسرکم کلی ذوق کرد .  وقتی که از مهمانی می خواستیم برگردیدم خانه . گریه می کرد و حاضر نبود که بیاد . خونه . حسابی بهش تو مسافرت خوش گذشته بود . فقط حیف که سرما خورد و دوشب آخر اصلا نتوانست بخوابه. راستی توی این مدت . چند تا ک...
6 فروردين 1391

ممنون

این روزها امیر علی کلمات بیشتری را یاد گرفته و از حرف زدن  اطرافیان  یک کلمه  را که خوشش بیاید سریع تقلید می کند و می گوید برای مثال دیروز داییش درباره ÷ارکینگ حرف می زند که امیر علی  شروع کرد تند تند کلمه پاکین را تکرار کردن . راستی کلمه منون (ممنون) را یاد گرفته مدام برای هرکاری که براش می کنی مثل ÷وشک عوض کردن می گه منون
16 اسفند 1390

کلمات جدید

این روزها دایره کلمات امیر علی وسیعتر شده .و خودش هم سعی می کنه تا کلمات را تقلید کنه. این روزها به آقاجون میگه باباجی. صندلی = دندلی انگور =انگو پتو =اتو اناناس =نانانا خرگوش= اگوش گوشی =گوشی گوجه = گووجه ماست =موو  
3 بهمن 1390

واکسن 18 ماهگی

بالاخره بعد از دو هفته تاخیر یکشنبه هفته پیش  واکسن ١٨ ماهگی را زدیم . طفلکم از ان روز حال خوبی نداشت تا سه روز که تب داشت . بعد از سه روز هم پایش درد می کرد و لنگ لنگان راه می رفت و به  خاطر درد بی حوصله بود . از دیروز عصر هم دوباره تب کرده . امیدوارم امروز دیگه خوب بشه . بچه ام کلی وزن کم کرده  وقتی به صورتش نگاه می کنم احساس می کنم که کلی اب رفته و کوچولو شده .  در عوض توی این یک هفته که نمی توانست راه برود تا توانسته کارتون نگاه کرده . من دیگه تمام جملات کارتون را از بر شده ام . وقتهای دیگر نمی گذارم کارتون نگاه کنه . این هفته هم استثنا بود . راستی به کارتون میگه تاتون . تا از در وارد خانه می شویم سریع سمت تلویزیون ...
10 دی 1390

بدون عنوان

هفته پیش امیر علی جونم از این ویروس های جدید گرفته بود . طفلکم حسابی بی حال شده بود . توی ٢٤ ساعت ١٤ بار شکمش کار کرده بود . حسابی بیحال یک گوشه افتاده بود. جیگر آدم کباب میشد.  این روزها وقتی که زنگ می زنم خانه . امیر علی گوشی را از دست مامان می گیره . منم ازش می پرسم عسل مامان کیه . اونم میگه (.منم )  کلی شارژ می شم
3 دی 1390

لالایی

من بعضی وقتها که با امیر علی حرف می زنم سعی می کنم که حرفام را به صورت شعر بگویم موقع لالایی خواندن هم لالایی های که خودم درست می کنم را براش می خوانم  . دیرو ز ظهر که داشتم امیر علی را می خواباندم برایش لالایی زیر می خواندم و گلم هم در حالی که شیر می خورد با دقت به لالایی من گوش می کرد. پیشی یواشی یه گوشه لالا کرده هاپو جونم اون طرف اروم لالا کرده  گل پسر مامانم اروم لالا می کنه چشماش رو خوب می بنده لالا لالا می کنه گاو میگه ما ... ما  منم لالایی کردم خروسه میگه قو قو به اینجا که رسیدم امیر علی شیشه شیر را از دهانش در اورد و گفت بع بعی   برام خیلی جالب بود چون من قبلا این شعر را با صدای حیوانات ...
23 آذر 1390

باغ وحش

روز عید قربان هوا خیلی خوب بود ما هم تصمیم گرفتیم امیر علی را برای گشتن به باغ وحش  ببریم . انجا امیرعلی به تمام حیوانات  جوجو می گفت .و با دقت به حرکات انها نگاه می کرد  بیشتر از همه از ماهی خوشش آمده بود . کنار قفس پلنگ که رسیدیم  امیر علی را بغلم گرفتم تا عکس بندازم . دیدم  چشم هایش را بست و خوابید . طفلکم آنقدر خسته شده بود که قبل از این که من کامل بغلش کنم خوابش برد .  در عوض ساعت ١.٥ شب از خواب بیدار شد و گریه می کرد هر کاری می کردم آرام نمی شد تا اینکه  براش کارتون گذاشتم  وامیر علی هم همینطور که دراز کشیده بود به کارتون نگاه می کرد و ارام بود و نمی گذاشت ما تلویزیون را خاموش کنیم...
7 آذر 1390

بدون عنوان

 این روزها  امیرعلی حسابی مشغول یادگیری است . هرکاری رو  که انجام می دهی . بلافاصله شروع به تقلید می کند . چهار تا از دندون های آسیایی اش نیش زده و غذا ها را راحتتر می خورد . ولی همچنان شبها خواب آرام ندارد و مدام در حال غلت زدن و نق زدن است منهم هرچه قدر دنبال دلیلش می گردم پیداش نمی کنم . فقط احتمال می دهم از دندوناش باشه .بگذریم که این بد خوابی امیر علی  برای من که شاغل هستم و طول روز نمی تونم بخوابم باعث شده که تقریبا تمام روز رو خسته و بی حال باشم . امروز هم از ان روزها ست . کوچولوی من الان صدای برخی از حیوانات رو یاد گرفته از جمله خروس (قوقو) هاپو (هاپ- هاپ) - پیشی (ایو) صدای ÷یشی رو خیلی قشنگ وطبیعی در می ...
7 آذر 1390