سال نو
امسال برای سال تحویل با قطار رفتیم پیش مامان رضا . امیر علی توی قطار مدام از کوپه بیرون می رفت و می آمد . کلی ذوق کرده بود . در عوض شب موقع خواب نمی خواست بخوابه و با کلی گریه به زور خواباندم.
اول مسافرت رفتیم پیش عمه امیر علی . امیر علی من متاسفانه به عمه بیچاره محل نمی ذاشت و تا بنده خدا می خواست نزدیکش بشه جیغ می زد. بعد رفتیم پیش مامان رضا . سال که تحویل شد . و دید و بازدید ها شروع شد . پسرکم کلی ذوق کرد . وقتی که از مهمانی می خواستیم برگردیدم خانه . گریه می کرد و حاضر نبود که بیاد . خونه . حسابی بهش تو مسافرت خوش گذشته بود . فقط حیف که سرما خورد و دوشب آخر اصلا نتوانست بخوابه.
راستی توی این مدت . چند تا کلمه ترکی هم یاد گرفته . مثل باخ . ده (گه). یک چیزی هم یاد گرفته که من نمی فهم . وقتی که خیلی عصبانی میشه اخم میکنه و صورتش را برمی گرداند ومیگه ماماخ.