اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

بدون عنوان

دیشب امیرعلی داشت بازی می کرد که یکدفعه دوید پیش باباش و گفت من جیش دارم . خلاصه بعد از اینکه از دستشویی اومد بیرون . کلی ذوق کرده بود . نزدیک ٣٠ بار اومد پیش من و گفت : مامان دیدی من جیش کردم بعد میرفت کنار دستشویی و اشاره می کرد به در و می گفت . رفتم دستشویی جیش کردم. ماشالله اقا شدم(اینو اولین بار رضا گفت)  منم هربار با ذوق و شوق تشویق می کردم و دست می زدم و افرین صدافرین رو می خوندم.  فداش بشم کلی من و باباش رو سر ذوق اورده بود. با خودم گفتم :خدایا شکر دنیای بچه ها چقدر جالبه با یک جیش کردن الان ٢ ساعتی هست که خوشحال هستش
22 آذر 1391

بدون عنوان

چند روز پيش وقتي داشتيم حاضر ميشديم كه از خونه بريم بيرون . اميرعلي رفت جلوي اينه و ادكلن منو برداشت و رفت به سمت رضا و گفت :  " بابا مال مامانه دست نزني ها. واست مي خرم. " فداشم شم كلي خنديدم. وقتي با باباش مي روند براي خريد نان و ...  موقع برگشت به من ميگه"  مامان اللي نون خريد . بيا" تازگيها خيلي به من وابسته شده . مدام به پاهام مي چسپه و ميگه منو ببل كن بعدش به رضا ميگه دوستت ندارم . البته  كاملا مشخصه كه به عنوان تفريح مي گه . چون يك دفعه وسط بازي  ميره و به رضا با خنده ميگه دوستت ندارم . فكر كنم از واكنش رضا خوشش مي ايد.   
16 آبان 1391

صدا می اد

از وقتی که امیر علی را گذاشتم مهد کودک ، دامنه لغاتش وسیع تر شده تازگی ها هم  شروع کرده به جمله سازی ، یک وقتهایی هم حرفهایی میگه و کارهایی می کنه که نمی دونم چه جوری و از کجا یاد گرفته ؟ برای مثال میاید و مثلا به شوخی و خنده با  دست (کتک) می زند وقتی که شروع میکنی اخ و اوخ کردن میگه ددا می اید!! یا مثلا جمله( ا لحظه بیا ) این جمله اش برام خیلی شیرینه تازگی ها منو با اسم های مختلف  مهناز . دایی و اخیرا ننه صدا می کنه . وقتی با خنده به من میگه ننه  من در جوابش میگم . (بله  بالا )  اونم میخنده میگه من بالا نیستم اللی ام   ... قربونش بشم
1 شهريور 1391

سرزمین عجایب

چند روز پیش امیر علی را بردیم به سرزمین عجایب .  از وقتی که وارد مجموعه شدیم شروع کرد این طرف و آن طرف دویدن و با وسایل بازی کردن . از انجایی که از فرمان ماشین خیلی خوشش میاد پشت هرچی وسیله که فرمان داشت می گذاشتم و امیر علی هم کلی ذوق میکرد . بعدش میگفت اون و من میبردم پشت وسایل دیگر . از  اونجا که برگشتیم . من  رضا سریع کفشامونو در اوردیم و من از امیر علی پرسیدم . مامان کفشاتو دراره؟  گفت نه اللی ( یعنی امیرعلی) منهم جلو در ایستادم . و منتظر ماندم . کفشاشو دراورد و در جا کفشی را باز کرد و کفشاشو گذاشت توی اون و در شو بست . و بعد اومد تو . من یک نگاهی به کفشای خودم و رضا کردم که جلو در مانده بود . و حسابی شرمنده شدم ...
10 تير 1391

تولد امیر علی

الان مدتی است از تولد امیر علی گذشته و من امروز وقت کردم تا بنویسم . جشن تولد خانوادگی امیر علی را روز ٢٥ خرداد گرفتیم. خاله سمیه امده بود خانه تا به من کمک کند من هم کار تزیین خانه را به خاله سمیه سپردم . وقتی که سمیه بادکنک ها را باد می کرد امیر علی کلی ذوق کرده بود . با هر کدام از بادکنک ها که باد میشد . کلی بازی میکرد و بعدش هم بپر بپر میکرد و میگفت تبلد تبلد. خلاصه تا این وسایل را سمیه  به دیوار بزنه  کلی بچه ام حال کرد. وقتی هم که همه امدند و خواستیم مراسم را شروع کنیم . تا من می خواستم شمع را روشن کنم . امیر علی سریع فوت میکرد . با دستش کلاه را روی سرش نگه داشته بود . فداش شم . خیلی کیف کرد. چند روز بعدش هم توی مهد براش تو...
6 تير 1391

تلفظ های امیر علی جونم

   بنام خدا خیلی وقته به سارا خانوم میگم تلفظ های جدید امیر علی جون رو در سایت بنویسه ولی ظاهرا" هنوز وقت نکرده . علی ای حال خودم امروز با اجازه سارا خانوم اقدام کردم : به هندونه میگه  : هننونه به پاشو میگه : بوشو به جوراب میگه : دبا (ما خدمون هم نمی دونیم چرا!!) به رضا (بابایی) میگه : ایزا به مامان جون (مامان بابایی ) می گفت : بابی جو (این برای دو ماه پیششه ) به نگار میگه : گار به روشن کردن می گفت : دو   ولی از دیشب میگه : شوشن به چی شد؟ میگه: شو؟ (اینو چند بار هم تکرار می کنه ) جالبه وقتی عصبانی میشه به هر کس در هر مقامی که باشه میگه : بو یو و وقتی چیزی رو نمی تونه انجام بده  خطاب به اون ...
28 خرداد 1391

بابلسر

سه شنبه 9 خرداد راهي بابلسر شديم  تا هم هوايي عوض كنيم و هم اينكه امير علي را از هواي الوده تهران دور كنيم شايد كه سرفه هاش بهتر شود . انجا هوا خوب بود و به امير علي كه كلي خوش گذشت . مدام بازي ميكرد و اين طرف و اون طرف ميرفت . چون نسبتا محوطه مجموعه خلوت بود ما هم كاري نداشتيم و تا مي تونست  بازي ميكرد . ولي از بازي خسته نميشد  و بعضي وقتها تا يكساعت ما درجا مي زديم اخرش هم با جيغ و داد امير علي را از اون جا برمي داشتيم و مي برديم يك جاي ديگه . وقتي مي خواستيم از جايي تغيير مكان بديم .  جيغ و داد راه مي انداخت كه دي دي .از خستگي شب ساعت 8.30 مي خوابيد . و ما هم مجبور ميشديم به خاطر اون بهترين وقت گشتن...
16 خرداد 1391

استخر بادي

گل پسر  روز به روز بزرگتر ميشه و كارهاي جديد و شيريني ياد ميگيره . اول از كلماتي كه ميگه  شروع ميكنم . قاله= خاله    قالحه=خاله صالحه نما= شما اضر= حاضر باجي = بابا جون بيا برو بريم نخ= نه خير پشو= پاشو پاين =پايين دن ده ه = بشين و خلاصه  خيلي كلمات را ميگه . وسعي ميكنه كه كلمات دوتايي را هم ياد بگيره. پنجشنبه براش استخر بادي را باد كردم . كلي ذوق كرد تا اخرشب با اون مشغول بازي بود . اينكار من باعث شده بود كه محبوبيت از دست رفته به خاطر مهد را دوباره به دست بيارم . پنجشنبه و جمعه همش با  هم انواع اقسام بازيهاي مختلف رو تو ي اون استخر بازي كرديم . ديگه رابطه اش با من كه خوب شده بو...
6 خرداد 1391

بدون عنوان

این روزها روزهای سختی برای من بود . من تمام فکرو ذهنم پیش امیر علی بود که توی مهد گذاشتم . هزار تا تصمیم مختلف گرفتم . احساس می کنم امیر علی از دست من دلخور است . نمی دونم چه جوری بهش بگم که من با تمام وجودم دوستش دارم چه وقتی که پیشم هست چه وقتی که یک جای دیگه است . چند روز بود که عصرها بداخلاقی میکرد. ان روز انقدر بد خلقی کرد که احساس کردم  نا توان ترین ادم دنیا هستم . دلم می خواست بشینم و یک دل سیر گریه کنم . ولی حتی اجازه این کار رو هم بهم نداد.
25 ارديبهشت 1391