اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

بدون عنوان

دیروز امیر علی تونست خودش پاشه و چند قدمی راه بره بعد خسته شد و نشست و دوباره بلند شد و چند قدم راه رفت . کلی خوشحال بود که تونسته بود بلند شه وقت بلند شدن هم مثل وزنه بردارها که یه وزنه رو بلند میکنن بلند میشد. راستی فسقلی من دیروز ظهر که خواستم ببرم و بخوابونمش نمی آمد . من مجبور شدم در اتاق رو ببندم که بیرون نره . امیر علی خان هم از این کار من نارحت شد  وشروع کرد به گریه . خواستم بغلش کنم . گریه بلندی کرد و سریع از بغل من رفت گوشه اتاق و سرش رو گذاشت زمین و گریه  می کرد تند تند هم سرش رو بالا می آورد و به من نگاه می کرد با همان حالت گریه . بله از من قهر کرده بود .  تا خواهرم امد  سریع رفت بغل اون و بلافاصله هم خ...
22 تير 1390

بدون عنوان

الان دو سه روزی است که امیرعلی تب کرده و مریض شده یک طرف صورتش هم باد کرده مثل اوریون . دکتر گفت عوارض واکسنش است . بیچاره خیلی تو این چند روز اذیت شده . همش تب و درد داشته مرتب نق می زد و از گردن من آویزون بود. دهانش رو نمی تونه خوب باز کنه تا غذا بخوره . ذره ذره بهش غذا میدم . مایعات رو هم قاشق قاشق می خوره. دیشب بردم خونه آقاجون . پسر خاله هاش آنجا بودند .  اونا رو که دید . روحیه اش عوض شد.یکم با اونا بازی کرد . سر شام  هم سرش رو روی بازوی احسان گذاشته بود . بعد هم بلند میشد و سراحسان رو ناز می کرد.
21 تير 1390

بدون عنوان

دیروز وقتی رضا تمرینهای که دکتر برای کمرش داده بود رو انجام میداد .امیر علی کلی ذوق کرده بود تند تند  چهار دست و پا می رفت و خودش رو روی رضا می انداخت و می خندید . می خواست کاغذ تمرینها رو از دست رضا بگیره . وقتی نمی ذاشتش کلی می خندید. خلاصه حسابی از تمرینهای ورزشی رضا خوشش آمده بود . این روزها گل پسرم سعی میکنه که خودش تنهایی بلند شه . وقتی هم که از جایی می گیره و بلند می شه سریع دستاش رو ول میکنه . تا خودش بایسته. موقعی که راه می برم دستش رو الکی می گیرم راه می ره ولی هنوز خودش اعتماد نداره و می ترسه . تا دستش رو ول می کنی دستپاچه می شه و با سرعت می خواد خودش رو به یک جا برسونه تا از اونجا بگیره  و این باعث...
31 خرداد 1390

بدون عنوان

پنجشنبه براي گل پسرم تولد گرفته بوديم .چند تايي بادكنك و ريسه گرفتم و خونه رو تزيين كردم  . موقع تزيين، امير علي خونه مامان جون بود عصر كه با اوناخونه آمد  با تعجب به در و ديوار نگاه مي كرد از بادكنك ها خوشش امده بود وقتي كه من كادو ها رو باز مي كردم ا سباب بازي رو بغل مي كرد تو تمام مدت زمان جشن تولدش  ارام نشسته بود كنار من و با ذوق و شوق به كارهاي ما نگاه مي كرد. وقتي دستش رو گرفتم كه با هم كيك رو ببريم آنچنان باسرعت خودش مثل ادم بزرگ ها قبل از من كيك رو بريد  و كلي ذوق كرد بعدش هم مي خواست بقيه اش رو ببره كه من نذاشتم . خوشبختانه  تا موقع شام مشغول بازي بود . بعدش خسته شده بود و گريه مي كرد كه...
22 خرداد 1390

بدون عنوان

پسر گلم الان نزديك يكماه است كه اسهال است .  و اين قضيه باعث شده كه من تمام فكرو ذكرم  بشه غذاها و مايعاتي كه براش درست كنم تا حالش خوب بشه . و ديگه كمتر به كارها ش دقت مي كنم . راستش رو بگم وقتي ناز نازكم مريض ميشه . حال من خيلي خراب ميشه . حوصله ام رو از دست ميدهم و ناراحت و غمگين ميشم .  ديگه نه مي تونم خوب فكر كنم . نه خوب بخوابم . آرامش هم كه تعطيل . يعني من مريض تر از اون ميشم.هرروز صبح كه بيدار ميشم خداخدا مي كنم كه امروز حالش خوب بشه .تمام ذوق و خوشحالي من الان تو اينه كه پوشك امير علي را باز كنم و اون اسهال نباشه.
5 خرداد 1390

بدون عنوان

الان یکی دو روزی است که  امیرعلی جونم از میز و میل و اینها می گیره و بلند می شه . دیگه تغییر وضعیت از نشسته به خوابیده و بر عکس راحتتر شده  گل پسرم از پله آشپزخانه خودش رو بالا می کشه . ولی از پله پایین آمدن رو بلد نیست  و چهار دست و پا از پله با کله پایین می آید . فقط دنبال یه فرصت هست که خودش رو به پله برسونه و هی بالا و پایین بره .
15 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

الان چند وقتي است كه نتونسته ام پست جديد بگذارم  و اين دليل نمي شه كه گل پسر من از فعاليت دست برداره. تو اين مدت امير علي ياد گرفته كه سينه خيز بره . با سرعت به سمت هدفش سينه خيز مي ره و خودش رو به آن مي رسانه . چند روز پيش دستش رو مي گذاشت روي زمين و از حالت خوابيده به حالت نشسته تغيير وضعيت مي داد . پريروز برده بودم پارك . مي خواستم براش بادكنك بخرم . اونجا بود كه يك سرو صدايي راه انداخته بود كه نپرس  خودش رو به زور سمت بادكنك ها مي كشوند . همين كه بادكنك رو براش خريديم . مثل آدم هاي پيروز نشست تو كالسكه و بادكنك رو بغلش گرفت.  قيافه و ‍زستش ديدني بود.
5 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

چند روزی هست که یکی دیگه از دندونای گل پسرم جوانه زده . کوچول من تازگی ها همش می خواد که بغلش کنم و با هاش بازی کنم . دیشب برای اولین بار روروک اش را گرفت و بلند شد . کارای بامزه زیادی کرده ولی متاسفانه من وقت نوشتن اش رو پیدا نکردم . دو تاش که یادم مونده رو می نویسم .  چند روز پیش روی پاهام انداخته بودم و می خواستم بخوابونم  که اولش گریه کرد بعد هم صداش رو انداخت تو گلوش وچشماش رو بست و شروع کرد بلند بلند غر زدن . یکدفعه انگار از اینکار خوشش آمده باشه . چشاش رو باز کرد و خنده بلندی کرد . و دوباره شروع کرد غر زدن  پریشب هم پای عروسک خاله اش را برداشته بود و ازش به عنوان قلاب استفاده می کرد تا یک اسباب بازی دیگر رو که در...
24 فروردين 1390

بدون عنوان

نگرانی من بی مورد نبود  و پسر گلم سرما خورده الان چند شبی هست که دیگه راحت نمی خوابه . هی نق می زنه دوشب قبل سرفه می کرد ولی از دیشب سزفه اش بند آمده بود ولی چون دماغش کیب بود نمی تونست راحت بخوابه . قربونش بشم یکم بی حوصله هم شده. مدام نق می زنه. می خواد که بغلش کنم.
10 فروردين 1390