بدون عنوان
دیروز امیر علی تونست خودش پاشه و چند قدمی راه بره بعد خسته شد و نشست و دوباره بلند شد و چند قدم راه رفت . کلی خوشحال بود که تونسته بود بلند شه وقت بلند شدن هم مثل وزنه بردارها که یه وزنه رو بلند میکنن بلند میشد. راستی فسقلی من دیروز ظهر که خواستم ببرم و بخوابونمش نمی آمد . من مجبور شدم در اتاق رو ببندم که بیرون نره . امیر علی خان هم از این کار من نارحت شد وشروع کرد به گریه . خواستم بغلش کنم . گریه بلندی کرد و سریع از بغل من رفت گوشه اتاق و سرش رو گذاشت زمین و گریه می کرد تند تند هم سرش رو بالا می آورد و به من نگاه می کرد با همان حالت گریه . بله از من قهر کرده بود . تا خواهرم امد سریع رفت بغل اون و بلافاصله هم خ...
نویسنده :
امیرعلی خیاطی
10:58