باغ وحش
روز عید قربان هوا خیلی خوب بود ما هم تصمیم گرفتیم امیر علی را برای گشتن به باغ وحش ببریم . انجا امیرعلی به تمام حیوانات جوجو می گفت .و با دقت به حرکات انها نگاه می کرد بیشتر از همه از ماهی خوشش آمده بود . کنار قفس پلنگ که رسیدیم امیر علی را بغلم گرفتم تا عکس بندازم . دیدم چشم هایش را بست و خوابید . طفلکم آنقدر خسته شده بود که قبل از این که من کامل بغلش کنم خوابش برد . در عوض ساعت ١.٥ شب از خواب بیدار شد و گریه می کرد هر کاری می کردم آرام نمی شد تا اینکه براش کارتون گذاشتم وامیر علی هم همینطور که دراز کشیده بود به کارتون نگاه می کرد و ارام بود و نمی گذاشت ما تلویزیون را خاموش کنیم خلاصه تا ساعت ٢.٥ سه تایی جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم تا سی دی تمام شد و انوقت خوابید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی