اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

تلفظ های امیر علی جونم

   بنام خدا خیلی وقته به سارا خانوم میگم تلفظ های جدید امیر علی جون رو در سایت بنویسه ولی ظاهرا" هنوز وقت نکرده . علی ای حال خودم امروز با اجازه سارا خانوم اقدام کردم : به هندونه میگه  : هننونه به پاشو میگه : بوشو به جوراب میگه : دبا (ما خدمون هم نمی دونیم چرا!!) به رضا (بابایی) میگه : ایزا به مامان جون (مامان بابایی ) می گفت : بابی جو (این برای دو ماه پیششه ) به نگار میگه : گار به روشن کردن می گفت : دو   ولی از دیشب میگه : شوشن به چی شد؟ میگه: شو؟ (اینو چند بار هم تکرار می کنه ) جالبه وقتی عصبانی میشه به هر کس در هر مقامی که باشه میگه : بو یو و وقتی چیزی رو نمی تونه انجام بده  خطاب به اون ...
28 خرداد 1391

بابلسر

سه شنبه 9 خرداد راهي بابلسر شديم  تا هم هوايي عوض كنيم و هم اينكه امير علي را از هواي الوده تهران دور كنيم شايد كه سرفه هاش بهتر شود . انجا هوا خوب بود و به امير علي كه كلي خوش گذشت . مدام بازي ميكرد و اين طرف و اون طرف ميرفت . چون نسبتا محوطه مجموعه خلوت بود ما هم كاري نداشتيم و تا مي تونست  بازي ميكرد . ولي از بازي خسته نميشد  و بعضي وقتها تا يكساعت ما درجا مي زديم اخرش هم با جيغ و داد امير علي را از اون جا برمي داشتيم و مي برديم يك جاي ديگه . وقتي مي خواستيم از جايي تغيير مكان بديم .  جيغ و داد راه مي انداخت كه دي دي .از خستگي شب ساعت 8.30 مي خوابيد . و ما هم مجبور ميشديم به خاطر اون بهترين وقت گشتن...
16 خرداد 1391

استخر بادي

گل پسر  روز به روز بزرگتر ميشه و كارهاي جديد و شيريني ياد ميگيره . اول از كلماتي كه ميگه  شروع ميكنم . قاله= خاله    قالحه=خاله صالحه نما= شما اضر= حاضر باجي = بابا جون بيا برو بريم نخ= نه خير پشو= پاشو پاين =پايين دن ده ه = بشين و خلاصه  خيلي كلمات را ميگه . وسعي ميكنه كه كلمات دوتايي را هم ياد بگيره. پنجشنبه براش استخر بادي را باد كردم . كلي ذوق كرد تا اخرشب با اون مشغول بازي بود . اينكار من باعث شده بود كه محبوبيت از دست رفته به خاطر مهد را دوباره به دست بيارم . پنجشنبه و جمعه همش با  هم انواع اقسام بازيهاي مختلف رو تو ي اون استخر بازي كرديم . ديگه رابطه اش با من كه خوب شده بو...
6 خرداد 1391

بدون عنوان

این روزها روزهای سختی برای من بود . من تمام فکرو ذهنم پیش امیر علی بود که توی مهد گذاشتم . هزار تا تصمیم مختلف گرفتم . احساس می کنم امیر علی از دست من دلخور است . نمی دونم چه جوری بهش بگم که من با تمام وجودم دوستش دارم چه وقتی که پیشم هست چه وقتی که یک جای دیگه است . چند روز بود که عصرها بداخلاقی میکرد. ان روز انقدر بد خلقی کرد که احساس کردم  نا توان ترین ادم دنیا هستم . دلم می خواست بشینم و یک دل سیر گریه کنم . ولی حتی اجازه این کار رو هم بهم نداد.
25 ارديبهشت 1391

مهدکودک

از ١٠ اردبیهشت امیرعلی را گذاشتم مهد کودک . خدا می داند که چقدر برایم سخت  بود . با این که این چند روز  بیش از  ٢ ساعت  توی مهد ن گذاشتم  و وقتی امیر علی را خانه می بر دم  شادی را در وجودش حس می کنم که تا اخر شب ادامه دارد. ولی  انقدر فکر و خیال کردم که دیروز قلبم تیر می کشید .آخه همین که صبح می خوام تحویل مربی بدم جیغ و داد  و گریه و زاری می کنه که این موضوع خیلی ناراحتم می کنه . مربی اش میگه این طبیعیه  ولی من طاقت گریه اش را ندارم .
13 ارديبهشت 1391

سال نو

امسال برای سال تحویل با قطار رفتیم پیش مامان رضا . امیر علی توی قطار  مدام از کوپه بیرون می رفت و می آمد . کلی ذوق کرده بود . در عوض شب موقع خواب نمی خواست بخوابه و با کلی گریه به زور خواباندم. اول مسافرت رفتیم پیش عمه امیر علی . امیر علی من متاسفانه به عمه بیچاره محل نمی ذاشت و تا بنده خدا می خواست نزدیکش بشه جیغ می زد. بعد رفتیم پیش مامان رضا . سال که تحویل شد  . و دید و بازدید ها شروع شد . پسرکم کلی ذوق کرد .  وقتی که از مهمانی می خواستیم برگردیدم خانه . گریه می کرد و حاضر نبود که بیاد . خونه . حسابی بهش تو مسافرت خوش گذشته بود . فقط حیف که سرما خورد و دوشب آخر اصلا نتوانست بخوابه. راستی توی این مدت . چند تا ک...
6 فروردين 1391

ممنون

این روزها امیر علی کلمات بیشتری را یاد گرفته و از حرف زدن  اطرافیان  یک کلمه  را که خوشش بیاید سریع تقلید می کند و می گوید برای مثال دیروز داییش درباره ÷ارکینگ حرف می زند که امیر علی  شروع کرد تند تند کلمه پاکین را تکرار کردن . راستی کلمه منون (ممنون) را یاد گرفته مدام برای هرکاری که براش می کنی مثل ÷وشک عوض کردن می گه منون
16 اسفند 1390

کلمات جدید

این روزها دایره کلمات امیر علی وسیعتر شده .و خودش هم سعی می کنه تا کلمات را تقلید کنه. این روزها به آقاجون میگه باباجی. صندلی = دندلی انگور =انگو پتو =اتو اناناس =نانانا خرگوش= اگوش گوشی =گوشی گوجه = گووجه ماست =موو  
3 بهمن 1390

واکسن 18 ماهگی

بالاخره بعد از دو هفته تاخیر یکشنبه هفته پیش  واکسن ١٨ ماهگی را زدیم . طفلکم از ان روز حال خوبی نداشت تا سه روز که تب داشت . بعد از سه روز هم پایش درد می کرد و لنگ لنگان راه می رفت و به  خاطر درد بی حوصله بود . از دیروز عصر هم دوباره تب کرده . امیدوارم امروز دیگه خوب بشه . بچه ام کلی وزن کم کرده  وقتی به صورتش نگاه می کنم احساس می کنم که کلی اب رفته و کوچولو شده .  در عوض توی این یک هفته که نمی توانست راه برود تا توانسته کارتون نگاه کرده . من دیگه تمام جملات کارتون را از بر شده ام . وقتهای دیگر نمی گذارم کارتون نگاه کنه . این هفته هم استثنا بود . راستی به کارتون میگه تاتون . تا از در وارد خانه می شویم سریع سمت تلویزیون ...
10 دی 1390

بدون عنوان

هفته پیش امیر علی جونم از این ویروس های جدید گرفته بود . طفلکم حسابی بی حال شده بود . توی ٢٤ ساعت ١٤ بار شکمش کار کرده بود . حسابی بیحال یک گوشه افتاده بود. جیگر آدم کباب میشد.  این روزها وقتی که زنگ می زنم خانه . امیر علی گوشی را از دست مامان می گیره . منم ازش می پرسم عسل مامان کیه . اونم میگه (.منم )  کلی شارژ می شم
3 دی 1390