بابلسر
سه شنبه 9 خرداد راهي بابلسر شديم تا هم هوايي عوض كنيم و هم اينكه امير علي را از هواي الوده تهران دور كنيم شايد كه سرفه هاش بهتر شود . انجا هوا خوب بود و به امير علي كه كلي خوش گذشت . مدام بازي ميكرد و اين طرف و اون طرف ميرفت . چون نسبتا محوطه مجموعه خلوت بود ما هم كاري نداشتيم و تا مي تونست بازي ميكرد . ولي از بازي خسته نميشد و بعضي وقتها تا يكساعت ما درجا مي زديم اخرش هم با جيغ و داد امير علي را از اون جا برمي داشتيم و مي برديم يك جاي ديگه . وقتي مي خواستيم از جايي تغيير مكان بديم . جيغ و داد راه مي انداخت كه دي دي .از خستگي شب ساعت 8.30 مي خوابيد . و ما هم مجبور ميشديم به خاطر اون بهترين وقت گشتن كنار دريا را از دست بديم . ولي در عوض ذوق و شوق اميرعلي بيشتر از كنار دريا براي من لذت بخش بود . خدا رو شكر سرفه هاش هم كمتر شد.
يك روز برديم كنار ساحل . و با رضا توي اب راه رفتند . اولش ترسيده بود ولي بعدش خوشش اومد . اونجا بچه ها كنار ساحل بازي مي كردند و از اين وسايل اردك بادي و اين جور چيزها براي شنا استفاده ميكردند . يك چيز جالب اين بود كه اميرعلي اولش تا يكي از اين اردك ها را ديد . سريع برگشت سمت رضا و گفت . بابا بخر.