بدون عنوان
این روزها روزهای سختی برای من بود . من تمام فکرو ذهنم پیش امیر علی بود که توی مهد گذاشتم . هزار تا تصمیم مختلف گرفتم . احساس می کنم امیر علی از دست من دلخور است . نمی دونم چه جوری بهش بگم که من با تمام وجودم دوستش دارم چه وقتی که پیشم هست چه وقتی که یک جای دیگه است . چند روز بود که عصرها بداخلاقی میکرد. ان روز انقدر بد خلقی کرد که احساس کردم نا توان ترین ادم دنیا هستم . دلم می خواست بشینم و یک دل سیر گریه کنم . ولی حتی اجازه این کار رو هم بهم نداد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی