نقاشی روی دیوار
روز جمعه براي صبحانه اميرعلي تخم مرغ آب پز كرده بودم . و لقمه هاي كوچك درست مي كردم و توي بشقاب مي گذاشتم. اميرعلي هم كه خيلي خوشش آمده بود . هر كدام از لقمه ها را بر ميداشت و توي دهانش مي گذاشت .توي اتاق خواب مي رفت و بعد از چند لحظه دوباره بر مي گشت و همين كار رو مرتب تكرار مي كرد . بعد از اين كه لقمه ها تمام شد من براش شير درست كردم . يك كم از شير خورد و بعد شيشه شير را از دستم گرفت و در حالي كه با دستش شيشه رو تكان مي داد دوباره راهي اتاق خواب شد. مي دونستم كه هر وقت اينكار رو انجام ميدهد يعني مي خواهد شير رو روي زمين بريزه . سريع دنبالش رفتم . و قتي به در اتاق خواب رسيدم . از چيزي كه ديدم خيلي تعجب كردم . امير علي از توي كشوي كمد يك مداد برداشته بود و تمام اين مدت كه در حال رفت و آمد بود در حقيقت مشغول خطي خطي كردن ديوار بود . آن چيزي كه برايم خيلي عجيب بود اين بود كه در تمام اين مدت حتي يكبار هم مداد رو با خودش نياورده بود . يعني مدام مي رفت و خطي روي ديوار مي كشيد و مداد رو روي زمين مي گذاشت و مي آمد