اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

بیرون از خانه

1390/5/22 13:16
نویسنده : امیرعلی خیاطی
228 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزي بود كه اميرعلي جونم تب كرده  و بي حال  بود . مرتب بهانه مي گرفت . و مي خواست كه بغلش كنم . دكترش گفت كه تب ويروسي است و دوره اش را بايد طي كند و اضافه كرد كه بايد هرروز اميرعلي را  براي آفتاب خوري بيرون ببرم و منم ديروز بعد از طي دوره بيماريش  اين كار را كردم . هميشه با كالسكه اش بيرون مي رفتيم اينبار چون زود مي خواستم برگردم و جاي دوري نمي رفتم . كفش هاش روپوشاندم و راه افتاديم .  در تمام طول مسير (100 متر) اميرعلي  با دقت به ادمهايي كه نزديكش مي شدند  از اون پايين نگاه مي كرد و با سر دنبالشون مي كرد تا به اندازه كافي دور شوند . بعد نوبت نفر بعدي مي رسيد. بگذريم كه دونفري كه نان دستشان بود . فكر كردند كه حتما نان مي خواهد و بهش تعارف كردند . اونم  كه تمام حواسش به رفت و امدهاي مردم بود . سريع با دستش نان ها رو پس مي زد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)