بدون عنوان
آن روز امیرعلی موبایل منو گرفت که به قول خودش یک ذره نگاه کنه . که یک ذره شد نیم ساعت که آقا داشت بازی می کرد. و هرچه از من اصرار که بازی با موبایل ال وبل و... امیرعلی گوش نمی کرد . من هم مجبور شدم گوشی رو از دستش گرفتم . با این کارم امیرعلی عصبانی شد. و گریه کرد . بعد هم رفت سراغ کاپشنش و پوشید و گفت :من اصلا از پیش شما می رم . می رم مدرسه شما تنها بمونید.
من چپ جپ نگاش می کردم
امیرعلی رفت سمت اتاقش و گفت الان شلوارم رو می پوشم و میرم.من دیگه بچه شما نمیشم
با این کارش دیگه نتونستم جلوی خودم بگیرم و زدم زیر خنده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی