اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

گل پسر مامان

ادم ها را مسخره نکنید . مسخره ها را ادم کنید😉

بدون عنوان

پنجشنبه براي گل پسرم تولد گرفته بوديم .چند تايي بادكنك و ريسه گرفتم و خونه رو تزيين كردم  . موقع تزيين، امير علي خونه مامان جون بود عصر كه با اوناخونه آمد  با تعجب به در و ديوار نگاه مي كرد از بادكنك ها خوشش امده بود وقتي كه من كادو ها رو باز مي كردم ا سباب بازي رو بغل مي كرد تو تمام مدت زمان جشن تولدش  ارام نشسته بود كنار من و با ذوق و شوق به كارهاي ما نگاه مي كرد. وقتي دستش رو گرفتم كه با هم كيك رو ببريم آنچنان باسرعت خودش مثل ادم بزرگ ها قبل از من كيك رو بريد  و كلي ذوق كرد بعدش هم مي خواست بقيه اش رو ببره كه من نذاشتم . خوشبختانه  تا موقع شام مشغول بازي بود . بعدش خسته شده بود و گريه مي كرد كه...
22 خرداد 1390

بدون عنوان

پسر گلم الان نزديك يكماه است كه اسهال است .  و اين قضيه باعث شده كه من تمام فكرو ذكرم  بشه غذاها و مايعاتي كه براش درست كنم تا حالش خوب بشه . و ديگه كمتر به كارها ش دقت مي كنم . راستش رو بگم وقتي ناز نازكم مريض ميشه . حال من خيلي خراب ميشه . حوصله ام رو از دست ميدهم و ناراحت و غمگين ميشم .  ديگه نه مي تونم خوب فكر كنم . نه خوب بخوابم . آرامش هم كه تعطيل . يعني من مريض تر از اون ميشم.هرروز صبح كه بيدار ميشم خداخدا مي كنم كه امروز حالش خوب بشه .تمام ذوق و خوشحالي من الان تو اينه كه پوشك امير علي را باز كنم و اون اسهال نباشه.
5 خرداد 1390

بدون عنوان

الان یکی دو روزی است که  امیرعلی جونم از میز و میل و اینها می گیره و بلند می شه . دیگه تغییر وضعیت از نشسته به خوابیده و بر عکس راحتتر شده  گل پسرم از پله آشپزخانه خودش رو بالا می کشه . ولی از پله پایین آمدن رو بلد نیست  و چهار دست و پا از پله با کله پایین می آید . فقط دنبال یه فرصت هست که خودش رو به پله برسونه و هی بالا و پایین بره .
15 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

الان چند وقتي است كه نتونسته ام پست جديد بگذارم  و اين دليل نمي شه كه گل پسر من از فعاليت دست برداره. تو اين مدت امير علي ياد گرفته كه سينه خيز بره . با سرعت به سمت هدفش سينه خيز مي ره و خودش رو به آن مي رسانه . چند روز پيش دستش رو مي گذاشت روي زمين و از حالت خوابيده به حالت نشسته تغيير وضعيت مي داد . پريروز برده بودم پارك . مي خواستم براش بادكنك بخرم . اونجا بود كه يك سرو صدايي راه انداخته بود كه نپرس  خودش رو به زور سمت بادكنك ها مي كشوند . همين كه بادكنك رو براش خريديم . مثل آدم هاي پيروز نشست تو كالسكه و بادكنك رو بغلش گرفت.  قيافه و ‍زستش ديدني بود.
5 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

چند روزی هست که یکی دیگه از دندونای گل پسرم جوانه زده . کوچول من تازگی ها همش می خواد که بغلش کنم و با هاش بازی کنم . دیشب برای اولین بار روروک اش را گرفت و بلند شد . کارای بامزه زیادی کرده ولی متاسفانه من وقت نوشتن اش رو پیدا نکردم . دو تاش که یادم مونده رو می نویسم .  چند روز پیش روی پاهام انداخته بودم و می خواستم بخوابونم  که اولش گریه کرد بعد هم صداش رو انداخت تو گلوش وچشماش رو بست و شروع کرد بلند بلند غر زدن . یکدفعه انگار از اینکار خوشش آمده باشه . چشاش رو باز کرد و خنده بلندی کرد . و دوباره شروع کرد غر زدن  پریشب هم پای عروسک خاله اش را برداشته بود و ازش به عنوان قلاب استفاده می کرد تا یک اسباب بازی دیگر رو که در...
24 فروردين 1390

بدون عنوان

نگرانی من بی مورد نبود  و پسر گلم سرما خورده الان چند شبی هست که دیگه راحت نمی خوابه . هی نق می زنه دوشب قبل سرفه می کرد ولی از دیشب سزفه اش بند آمده بود ولی چون دماغش کیب بود نمی تونست راحت بخوابه . قربونش بشم یکم بی حوصله هم شده. مدام نق می زنه. می خواد که بغلش کنم.
10 فروردين 1390

بدون عنوان

بالاخره عيد هم از راه رسيد و امير علي اولين عيد نوروز رو تجربه كرد . ما امسال سال تحويل شيراز بوديم .  سر راهمان به شيراز يك اقامت يك روزه هم در اصفهان داشتيم . ني ني  كوچولوم رو به عالي قاپو و مسجد امام برديم هوا خيلي عالي بود . گل پسر من هم توي كالسكه اش خوب و راحت مي خوابيد . توي شيراز هم به حافظيه برديم .فكر كنم تو شيراز خيلي بهش خوش گذشت . مدام بغل من بود و از سر و كول من بالا مي رفت . تو شيراز دو تا بادكنك گازي بهش داديم آنقدر ذوق كرده بود و سرو صدا راه انداخته بود و دست و پا مي زد كه نگو و نپرس . هرچقدر نخ بادكنك رو مي كشيد كه خود بادكنك رو بغلش كنه نمي تونست . امير علي كه يك هفته قبل از سال جديد  مريض شده بود...
7 فروردين 1390