مهمونی
امروز از صبح خیلی پرانرژی بودم و از صبح خوشحال بودم که امروز می ریم خونه باباجون مامان جون و این شد که از صبح متفاوت شروع کردم از صبح که بیدار شدم با سرعت به سمت سفره رفتم و امروز صبحانه ام رو همراه با تلویزیون به اتمام رسوندم و در همین زمان مامان هم داست کلوچه درست می کرد و وقتی من صبحونه ام تموم شد کم کم اماده شدیم بریم خونه مامان جون باباجون و تو ماشین یک کمی با هم حرف زدیم و رسیدیم به اونجا و من هی پی دایی رو می گرفتم تا با هاش فوتبال بازی کنم⚽️ بازی اول 6-6 مساوی شد و رفتیم ناهار . ناهار مرغ بود🤗. بعد یک ذره کل کل با دایی و گذش چند ساعت رفتیم و مسابقه دوم را دادیم🏁 نتیجه 3-2 شد به نفع من🥇😎 هورا و خب همون طور که معلومه هردو خیس عرق بودیم بند هم نمی یومد بعد خداحافظی راهی خانه شدیم و در راه به اسرار من کرانچی خریدیم
بله دیگه از این نوع ها و اینکه این شد پایان روزم تا یک مطلبه دیگه خدافظ❤️