غذا خوردن
تازگیها امیرعلی جونم موقع غذا خوردن دوست داره که خودش قاشقش رو دست بگیره و غذا بخوره . واین کار وقتی که می خوام یک غذای آبکی مثل سوپ بهش بدم برام دردسرساز شده است مثل دیروز.
ظهر که می خواستم بهش سوپ بدم جیغ و داد راه انداخت که قاشق رو بده به من . منم مجبور شدم یک سفره زیرش پهن کنم و یکم سوپ توی یک ظرف دیگه ریختم و قاشق رو بهش دادم تا با اون مشغول بشه و من غذاش رو بدم . ولی نذاشت سریع قاشق رو برداشت و کرد تو ظرفی که دست من بود بعدش هم قاشق رو بلند کرد و با سرعت چرخید . سو پ روی زمین ریخت تا اومدم کاسه رو ببرم یک خورده بالاتر . باسرعت خودش رو به کاسه رسوند و با دودستش اونو کشید و سوپ رو ریخت روی خودش . کلا سوپی شده بود . تا این صحنه رو دیدم ناخوداگاه جیغ زدم . و از جیغ من گل پسرم ترسید و خودش رو انداخت تو بغل من .
بله حالا منم کلا سوپی شده بودم . لباس تازه سفیدم که پوشیده بودم . قرمز شده بود . از بغلم جداش کردم و گذاشتم رو زمین تا یکم جمع و جور کنم. که تلویزیون آهنگ پخش کرد . و کوچولوی سوپی من بدو چهاردست و پا رفت سمت تلویزیون .بقیه اش رو دیگه خودتون تصور کنید که چی شد.